“
تکنیکهای تجربی[۷۱]: بیماران در سطح هیجانی با طرحواره مبارزه میکنند. با بهره گرفتن از تکنیک های تجربی مثل تصویرسازی ذهنی و برقراری گفتگو، خشم و ناراحتی خود را نسبت به حوادث دوران کودکیشان ابراز میدارند. همچنین راجع به نیازهایی که والدینشان برآورده نکردهاند صحبت میکنند. آن ها تصویرهای ذهنی دوران کودکی را به تصاویر وقایع ناراحتکننده فعلی ربط میدهند، خودشان را با طرحواره و پیام آن به طور مستقیم رویارو میسازند، با طرحواره مخالفت میکنند و یا با آن میجنگند.
الگو شکنی رفتاری[۷۲]:درمانگر به بیمار کمک میکند تا برای جایگزین نمودن الگوهای رفتاری سازگار تر و جدید تر به جای پاسخهای مقابلهای ناکارآمد، تکالیف خانگی را طرحریزی نماید. بیماران آمادگی این را پیدا میکنند که بفهمند تا به حال چگونه با انتخاب افراد خاصی به عنوان شریک زندگی، دوست و یا همکار و یا از طریق تصمیمگیریهای مهم زندگی، طرحوارههای خود را تداوم میبخشیدند و یاد میگیرند که دست به انتخابهای سالم تری بزنند تا الگوهای خود آسیبرسان زندگی قدیمیشان را بشکنند.
طرحوارههای به طور کامل بهبود نمییابند، در عوض وقتی بهبود یابند از میزان فعال شدنشان و شدت عاطفه همراه آن کاسته میشود. همچنین مدت زمان فعال شدن آن در ذهن زیاد به طول نمیانجامد. لذا شدت و میزان فعالسازی طرحواره ها ممکن است بهبود یابد و یا کمتر شود اما به ندرت بعد هیجانی طرحواره ها بهبود مییابد. پس از بهبود طرحواره ها بیماران به محرکهای بر انگیزاننده طرحوارهها به شیوه سالم تری پاسخ میدهند، دوستان مطلوب تری انتخاب میکنند و نگرششان نسبت به خودشان مثبت تر میشود؛ و سبک مقابلهای سازگار جانشین سبکهای مقابلهای ناسازگار میشود.
بهبود طرحواره به کاهش تمام این موارد مربوط میشود: ۱- شدت خاطرات مرتبط با طرحواره. ۲- فعال شدن هیجانی طرحواره. ۳- نیرومندی احساسهای بدنی. ۴- ناسازگاری شناختواره (یانگ، ۱۹۵۰).
ستاد مبارزه با مواد مخدر جمعیت افراد وابسته به مواد کشور را رقمی حدود ۲/۱ میلیون نفر تخمین زده است. این در حالی است که برخی از صاحبنظران، این آمار را بین دو تا پنج میلیون نفر تخمین زدهاند(ماهیار، ۱۳۸۷).
بهرهگیری از روشهای علمی درمان وابستگی به مواد از سال ۱۳۸۱ در کشورمان شروع شده است. هم اکنون اکثر متخصصین و صاحبنظران درمان وابستگی به مواد بر این باور هستند که وابستگی به مواد یک اختلال روانی،ژنتیکی، جسمی و اجتماعی میباشد. بر این اساس تنوعی از درمانهایی دارویی، روانشناختی و مداخلات اجتماعی برای کنترل آن طراحی شده است. آنچه که اهمیت دارد این است که فرد وابسته به مواد، بر اساس و مشخصات خاص خود به برنامه درمانی مناسب هدایت شود(نادری ، ۱۳۸۷).
با نگاهی واقعبینانه به مسئله اعتیاد به مواد مخدر و سوءاستفاده از آن ها به راحتی در مییابیم که سوء مصرف مواد افیونی از قرنها پیش وجود داشته است و اکنون نیز، تقریباً کشوری وجود ندارد که از سوء مصرف اینگونه مواد در امان مانده باشد. اگرچه از دیرباز در تمامی جوامع بشری سوءاستفاده از مواد افیونی به عنوان عادتی غیراجتماعی و نامقبول تلقی شده است، اما با وجود این عدم مقبولیت طبقات مختلف اجتماع با این مسئله به صورت جدی درگیر میباشند، به طوری که هم اکنون مردان و زنان زیادی، خصوصاًً از سنین نوجوانی مواد مخدر مصرف میکنند و بدان وابسته شدهاند.
در بسیاری از کشورها همواره، ضمن غیرقانونی شمردن سوء مصرف مواد مخدر، قوانین مختلفی جهت مجازات معتادان به اینگونه مواد وضع گردیده و کنترلهای خفیف یا شدید بر تولید، ورود، توزیع،خرید و فروش و مصرف مواد افیونی اعمال میگردد. اما همواره با تنوع شیوه های مبارزه، پدیده اعتیاد نیز،متنوع گشته است به نحوی که تقریباً تمام دست اندرکاران مبارزه با مواد مخدر معتقدند که به تنهایی در کنترل اعتیاد به مواد مخدر و مسائل مربوط به آن عاجز میباشند.
رویکرد دوم درباره پدیده اعتیاد، درمان معتادان مواد مخدر میباشد. حقیقت این است که به علت همبستگیهای قوی بین سوء مصرف مواد افیونی با بسیاری از بیماریهای جسمی و روانی، عدم وجود انگیزه کافی برای ترک اعتیاد از سوی معتادان یا وجود انگیزه های مطمئن درمانی – که همه ابعاد زندگی و الگوهای رفتاری معتادان را در بر میگیرد- موفقیت زیادی در ارتباط با درمان معتادان به دست نیامده است. اگر چه اقدامات جدیدی به موازات تکامل علوم دارویی، روانشناختی و جامعهشناختی در راستای درمان معتادان به عمل آمده است، لیکن ورودیهای سیستم اعتیاد (افراد جدیدی که مبتلا به اعتیاد میشوند) با خروجیهای سیستم اعتیاد (معتادانی که به ترک اعتیاد موفق میگردند) به هیچوجه همخوانی ندارد.
سومین رویکرد،برنامه های کاهش تقاضای مصرف مواد مخدر یا پیشگیری اولیه از اعتیاد است که گرچه قدمت زیادی ندارد ولی از لحاظ عقلانی، اقتصادی، اخلاقی و سیاسی کاملاً، قابلتوجه بوده و در جوامعی که تجربه سرمایهگذاری منطقی در امر پیشگیری از اعتیاد دارند، نقش آن در کاهش بروز موارد جدید اعتیاد کاملاً ارزنده و به خوبی شناخته شده است.
در میان استراتژی های مختلف پیشگیری اعتیاد که در جهان استفاده میشود مانند افزایش اطلاعات و آگاهی افراد در مورد خطرات و مضرات مواد مخدر، افزایش مهارتهای زندگی همانند مهارتهای تصمیمگیری، حل مسئله، ارتباطات اجتماعی، ارتقاء فرهنگ عمومی و …- همواره، نقش خانواده و عناصر اصلی آن،یعنی والدین و جایگاه آنان در پیشگیری از اعتیاد بسیار ممتاز و مورد توجه بوده است.
این نقش ارزنده در درمان معتادان به مواد مخدر نیز، به نحوی آشکار است که در صورت عدم درگیر نمودن خانواده در فرایند درمان، معمولاً توفیق زیادی در درمان فرد معتاد حاصل نمیشود. تجربیات حاصل از تحقیقات متعدد در ایران نیز، روابط عاطفی خانوادگی را در ایجاد اعتیاد، عامل بسیار مهمی نشان داده است.
بدین لحاظ خانواده و اعضای آن و روابط آن ها با یکدیگر، هم در ایجاد اعتیاد و هم، در درمان و پیشگیری از اعتیاد کاملاً مؤثر میباشند.
فروید در مقاله غمگینی و افسردگی (۱۹۱۵) رابطه جالبی بین الکلیسم و ساختار شخصیتی متغیر تشریح نمود که پس از وی نیز مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرار گرفت.
رادو (۱۹۲۶) که به عنوان یک روانکاو، به طور پیگیر در زمینهی اعتیاد به مواد مخدر فعالیت داشت از نوعی اوگاسم (ارضاء) تغذیهای صحبت میکند. وی سپس طرح دهانی را مطرح نمود که به عنوان مرحلهای از تثبیت روحی – جنسی نزد این بیماران عمل میکند. رادو در بررسی خود تشابه بین مستی و شعف که توسط فروید تشریح گشته بود، استفاده مینمود. بر طبق این نظریه، پس از حالت شعف یک فاز افسردگی ظهور میکرد که بیمار برای خروج از آن به دنبال حالت شعف (مانیک) دیگری بود. فرد معتاد به مواد مخدر در اصل در صدد ایجاد سدی در برابر هجوم رنجها به سوی خود است. رادو به عنوان اولین شخص پیشنهاد کرد، معتادان به مواد مخدر را در سه گروه تقسیم کنیم: گروه روان رنجورها یا مانیک- دپرسیو، گروه اسکیزوفرن ها و گروه جامعه ستیزان.این تقسیمبندی سهگانه، علیرغم آنکه طبقهبندیهای آسیبشناسی روانی، پیچیدهتر و دقیق تر گشتهاند، تا به امروز همچنان پا برجا مانده است.
“
فرم در حال بارگذاری ...