وبلاگ

توضیح وبلاگ من

پیش بینی درماندگی‌آموخته‌شده آموخته‌شده براساس ویژگی های شخصیتی

 
تاریخ: 25-12-99
نویسنده: نجفی زهرا

پایان نامه - مقاله - تحقیق

2-2-1- تعریف: از جمله مفاهیمی که در زمینه رفتار نابهنجار یا آسیب­شناسی روانی مطرح می­شود، مفهومی است که درماندگی یا استیصال نامیده می­شود. این مفهوم در توجیه بعضی از عقب ماندگی­های تحصیلی و افسردگی­ها نقش دارد (جعفری، 1381). به طور معمول درماندگی آموخته‌شده عبارت است از تهدید نسبت به احساس کنترل فرد که اغلب فعالیت شدیدی را به مقصود بازیابی کنترل به وجود می­آورد. سپس این احساس فقدان کنترل، نوعی کاهش در فعالیت به وجود می­آورد؛ یعنی نوعی فقدان ظاهری انگیزش و بی­میلی به پایداری (سلیگمن، 1975). مفهوم درماندگی آموخته‌شده معرف منفی­ترین حالت درک از خود است. درماندگیآموخته‌شده در حوزه تعلیم و تربیت به یادگیرندگانی اشاره می­کند که کوشش را با پیشرفت مرتبط نمی­دانند. آن­ها یادگیرندگانی هستند که فکر می­کنند هر کاری انجام دهند به موفقیت دست نمی­یابند. این موضوع ابتدا توسط مارتین سلیگمن مورد پژوهش قرار گرفت. سلیگمن مفهوم درماندگی آموخته‌شده را به عنوان حالت ویژه­ای که اغلب در نتیجه اعتقاد فرد مبنی بر این که رویدادها در کنترلش نیستند در او ایجاد می­شود، تعریف کرد. به سخن دیگر، یادگیرنده بعد از یک رشته تجربه که در آن پاسخ­هایی که فرد دریافت می­کند در نتیجه رفتار او تغییر نمی­کند، می­آموزد که رفتار و نتیجه رفتار او از یکدیگر مستقل هستند (هرگنهان و السون، 1997؛ سیف، 1385).

 

 

2-2-2- تاریخچه درماندگیآموخته‌شده: تئوری مشهور درماندگی آموخته‌شده در سال 1967 توسط مارتین سلیگمن به پشتوانه یک آزمایش حیوانی و در تعلیل بیماری افسردگی ارائه شد. آزمایش­های وی سه گروه سگ را شامل می­شد که گروه اول گروه شاهد بود. کار اصلی این گروه خوردن و خوابیدن بود و به آن‌هاآن‌ها اجازه خروج از قفس داده می­شد. پژوهشگران سگ­های گروه دوم و سوم را از بین سگ­های دو قلو انتخاب کردند؛ یک قل در قفس گروه 2 و قل دیگر در قفس گروه 3  قرار داده می­شدند؛ این در شرایطی بود که درب قفس را هم روی هر دو گروه قفل کرده و آن‌ها اجازه خروج از قفس را نداشتند. سپس هراز چند گاهی پژوهشگر دکمه شوک الکتریکی را فشار می­داد؛ وقتی شوک الکتریکی شروع می­شد سگ­ها طبیعتاً پارس می­کردند و خود را به در و دیوار قفس می­کوبیدند. بعد از مدت کوتاهی در قفس گروه دوم اهرمی تعبیه شد که اگر پای سگ روی آن می­رفت، شوک قطع می­شد. در قفس گروه سوم اهرمی تعبیه شده بود اما فقط حالت نمادین داشته و هیچ تأثیری بر قطع جریان الکتروشوک نداشت (سلیگمن، 1967). پس از مدتی سگ­ها شرطی شدند به طوری که تا شوک شروع می شد، گروه دوم اهرم را کشیده و باعث قطع جریان الکتریکی می شدند؛ در صورتی که گروه سوم دست از تلاش کشیده و زوزه خفیفی سر می­دادند و چشم انتظار پایان جریان الکتریکی می­نشستند (هنگامی که گروه دوم شوک را قطع می­کردند، جریان الکتروشوک در گروه سوم هم قطع می شد). در مرحله بعدی از آزمایش سلیگمن و همکارانش درب هر دو قفس را باز گذاشتند و به سگ­ها این امکان را دادند که از قفس خارج شوند؛ طی این مرحله سگ­های گروه دوم که مشاهده کردند دیگر اهرم خاصیت سابق را ندارد به زودی راه خروج را یافتند درحالی که سگ های گروه سوم همچنان حرکتی نکرده و زوزه کشان در جای خود ماندند؛ یعنی حتی وقتی فرصتی برای فرار در اختیارشان قرار گرفت؛آن‌ها یاد گرفته بودند که ناگزیر و ناچارند و باید به سرنوشتی که دیگران برایشان رقم زده بودند تن دهند.

 

 

سلیگمن نتایج آزمایشاتش را به جامعه انسانی تعمیم داد و چنین بیان داشت که افسردگی پاسخ انسان است به مجموعه­ای از تلاش­های نافرجام وی. در حقیقت فرد افسرده به این نتیجه می­رسد که سرنوشت او فارغ از تلاشی که می­کند، در جایی خارج از عهده او رقم خواهد خورد (سلیگمن، 1975). این الگوی اولیه درماندگی آموخته‌شده به دلیل نقص­هایی که داشت، توسط صاحب نظران مورد تجدید نظر قرار گرفت. نقص عمده آن عدم توجه به تفاوت­های فردی بود. طی آزمایش­های مکرر روشن شد همه افراد تحت شرایط یکسان واکنش های یکسانی از خود نشان نمی­دهند. برخی در مواجهه با مسئله، آن را غیر قابل حل می­دانند، در حالی که برخی دیگر معتقدند مسئله قابل حل است، اما آن‌ها توانایی حل آن را ندارند. این نوع تفسیر متفاوت، صاحب نظران را به عوامل جدیدی رهنمون ساخت که «منبع کنترل» نام دارد؛ مفهومی که قرابت بسیاری با مفهوم منبع کنترل درونی- بیرونی راتر داشت. در نتیجه، از همین زمان بود که آبرامسون و همکاران (1999) سبک های اسناد را وارد نظریه درماندگیآموخته‌شده کردند و بدین‌سان، نظریه درماندگی، مطرح گردید که چشم‌انداز تازه­ای را در مورد الگوی مواجهه انسان با وقایع غیر قابل کنترل گشود (شولتز، 1990؛ ترجمه کریمی و همکاران، 1384). همزمان با پیشرفت تحقیقات مشابه در مورد درماندگی، این نظریه به نحو روزافزونی شناختی­تر شد و بدین ترتیب، پدیده­ای که اولین بار در آزمایشگاههای شرطی­سازی حیوانات تشخیص داده شده بود، به رفتار انسان­ها تعمیم داده شد و نظریه‌پردازان با دنبال کردن این پدیده آن را وارد عرصه تعلیم و تربیت نمودند.

 

 

معمولاً صاحب‌نظران دو نوع درماندگی را در نظر گرفته اند:

 

 

    • درماندگی شخصی: زمانی است که در آن فرد خود را به دلیل ناتوانی در برابر رویدادهای منفی سرزنش می‌کند، اما بر این باور است که کسی می­تواند به وی کمک کند. به عبارت دیگر، این نوع درماندگی زمانی رخ می­دهد که فرد باور دارد پاسخ­هایی وجود دارد که احتمالاً به وجود آورنده پیامد مطلوب خواهد بود، گرچه دادن آن پاسخ از او ساخته نیست.

 

  • درماندگی عمومی: در این نوع درماندگی، افراد از یک سو تصور می­کنند نباید به دلیل شکست­هایشان مورد سرزنش قرار گیرند (اسناد بیرونی) و از سوی دیگر، عقیده دارند که هیچ کس توانایی کمک به آن­ها را ندارد (جعفری، 1381).

 

2-2-3- پیامدهای درماندگیآموخته‌شده: یکی از مهم­ترین پیامدهای درماندگی، بیماری افسردگی است. پژوهش­های متـعددی که در این زمینه صـورت گرفته است، نشان داده­اند افراد افسرده به شدت احـساس درمانـدگی می­کنند. آن­ها باور دارند کنترلی بر زندگی خود ندارند و هر کاری انجام دهند با شکست روبرو می­شوند، بنابراین بهترین کار آن است که تلاش نکنند، این بیماران در مقایسه با افراد عادی بیشتر از سبک اسناد ناسالم استفاده می­کنند. چنین سبک اسنادی مانع از آن می­شود که این افراد موفقیت­های خود را بشناسند و برای آن ارزش قائل شوند. در نتیجه، هر آنچه از خود می­بینند، شکست و عدم موفقیت است. در چنین شرایطی، زمینه مناسبی برای بیماری افسردگی ایجاد می­شود. درماندگی نه تنها می­تواند بیماری­هایی مانند افسردگی ایجاد کند، بلکه در موارد خفیف تر مانع از آن می­شود که احساس­های سالم و خوشایندی مانند امیدواری یا احساس رضایت از خود، خوش­بینی و تسلط بر زندگی در فرد به وجود آید. چرخه معیوبی بین درماندگی، ناامیدی، عدم تلاش و در نتیجه شکست وجود دارد که در مرحله بعد، شکست، نا­امیدی و درماندگی مجدداً به شکست دیگری می­انجامد که نهایتاً احساس تسلط، امیدواری، احساس رضایت از خود و… را ضعیف و ضعیف­تر می­سازد. بسیاری از افرادی که اعتقاد به بدشانس بودن دارند و خود را بدشانس می­دانند، هنگامی که پس از درماندگی و عدم تلاش به شکست می­رسند، تصور مـی­کنند که چـون بدشناس­اند؛ شکست خورده­اند؛ در حالی که این عدم تلاش و فعالیت است که منجر به شکست شده است و دلیل عدم تلاش نیز باور به ناتوانی در رسیدن به هدف و در نتیجه عدم موفقیت و احساس نا­امیدی است. دلیل نا­­­­­­­­­­­­­­­­­­­امیدی آن‌ها نیز این است که از سبک های اسناد نامؤثر استفاده کرده‌اند (آبرامسون و همکاران، 1999).

 

 

 

2-2-4- راهکارهای پیشگیری و درمان درماندگیآموخته‌شده: برای مقابله با درماندگی و پیامـدهای ناسالم ناشی از آن می‌توان از روش‌های زیر استفاده کرد:

 

 

  • در بیشتر موارد، موفقیت‌های خود را به عوامل درونی، پایدار و کلی نسبت دادن: همان طور که در قسمت­های قبل به الگوی تجدید نظر شده درماندگیآموخته‌شده اشاره شد، در این الگو متغیرهای شناختی و اسنادی در نظر گرفته شده­اند (آبرامسون، سلیگمن و تیزدل، 1978). در این الگو که طی آزمایش­های مکرر ایجاد شد روشن شد که همه افراد تحت شرایط یکسان واکنش یکسانی از خود نشان نمی­دهند؛ برخی انسان­ها در مواجهه با مسئله آن را غیر قابل حل می­دانند، درحالی­که برخی دیگر معتقدند مسئله قابل حل است، اما آن­ها توانایی حل آن را ندارند. این نوع تفسیر متفاوت صاحب نظران را به عوامل جدیدی رهنمون ساخت که منبع کنترل نام دارند. مفهومی که قرابت بـسیاری با مـفهوم کـنترل درونی- بیرونی جولیان راتر داشت. در این نظریه که درباره نظام اعتقادی افراد در رابطه با منابع تقویتی تدوین شده چنین فرض شده که افراد از لحاظ اعتقاد به منابع کنترل به دو دسته تقسیم می­شوند:

 

1) گروهی که موفقیت­ها و شکست­های خود را به شخص خود نسبت می­دهند یعنی دارای منبع کنترل درونی هستند. 2) گروهی که موفقیت­ها و شکست­های خود را به شرایط و موقعیت­ها نسبت می­دهند یعنی دارای منبع کنترل بیرونی هستند. در واقع مفهوم خود یادگیرنده به الگوی نسبت دادن او وابسته است به عنوان مثال فردی که برای موفقیت دارای منبع کنترل درونی (من موفقم زیرا توانا هستم) و برای شکست دارای منبع کنترل بیرونی است (شکست خوردم چون بدشناسی آوردم) با تکالیف مختلف یادگیری با نوعی مفهوم خود مثبت برخورد می­کند (سیف، 1371). اما افرادی که مفهوم خود آن­ها از توانایی پایین رنج می‌برد، موفقیت را به عوامل بی­ثبات و بیرونی و شکست را به علل باثبات و درونی نسبت می­دهند؛ آن­ها همچنین انتظار پایینی به موفقیت در آینده دارند. این الگو در موقعیت­های مختلف و با افراد گروه­های سنی متفاوت مشاهده شده است (بل- گردلر، 1986). در طول زمان، تاریخچه موفقیت و شکست و اسنادهای مربوطه، تأثیر پایداری بر عزت نفس و مفهوم خود و انتظارات فرد درباره نتایج اعمال او در آینده به جای می­گذارد. بنابراین سبک اسناد تأثیر زیادی بر درماندگی دارد؛ پس، باید سعی کرد موفقیت­های خود را به خصوصیات درونی، عوامل پایدار و کلی نسبت داد. نگران نباشید؛ چنین دیدگاهی باعث خودخواهی و نگرش اشتباه نسبت به خود نمی­شود؛ بلکه امیدواری، رضایت و خودکفایی را افزایش می­دهد که در  نهایت تلاش و موفقیت را به دنبال دارد (تایلور، 1995).

 

 

    • در بیشتر موارد شکست­های خود را به عوامل بیرونی، ناپایدار و اختصاصی نسبت دادن: اگرچه در وهله نخست، ممکن است اسناد شکست­ها به عوامل بیرونی کمی غیر واقع­بینانه به نظر برسد به ویژه در مواردی که موضوعاتی مانند امتحان درسی، و موارد مشابه مطرح است ولی نگران نباشید؛ چنین نگرشی باعث بی­توجهی به واقعیت­ها نمی­شود به ویژه آن­که در نظر داشته باشید بسیاری از موارد زندگی همانند نمره درسی روشن، واضح و مشخص نیستند. به یاد داشته باشید زندگی پیچیده است؛ یافتن علت مشخص برای بعضی از پدیده­ها امکان پذیر نیست؛ بنابراین بهتر است علت رویدادهای منفی را به عوامل بیرونی نسبت دهید. در این شرایط، احتمال درماندگی کمتر است و توان فرد در مقابله با مشکلاتش افزایش می­یابد.

 

  • دیدگاه خود را از شکست تغییردادن: در راه رسیدن به هدف، شکست یا شکست­ها محتمل است؛ بنابراین؛ به جای سرزنش خود، بهتر است آن را پذیرفت و راه هایی را برای رهایی و پیشگیری از شکست جست و جو کرد.

 

2-3- تعریف شخصیت: از نظر لغوی، شخصیت از واژه لاتین پرسونا گرفته شده است که به  نقابی اشاره دارد که هنرپیشه‌ها در نمایش به صورت خود می­زنند. در واقع پرسونا به ظاهر بیرونی اشاره دارد یعنی چهره علنی که به اطرافیان نشان می دهیم یا می توان شخصیت را جنبه آشکار منش فرد به گونه­ای که بر دیگران تأثیر می­گذارد، بدانیم (فیست و فیست؛ 2002؛ ترجمه سیدمحمدی 1390). در لغت نامه وارن تعریف شخصیت چنین آمده است: شخصیت  به جنبه های  عقلی، عاطفی و انگیزشی فیزیولوژیک یک فرد گفته می­شود. به عبارت دیگر، به مجموعه مولفه­هایی که انسان را سرپا نگه می دارد، شخصیت گفته می شود (گروسی، 1380).

 

 

آلپورت، شخصیت را این­­گونه تعریف می­کند: «شخصیت، سازمان با تحرک (زنده) دستگاه بدنی و روانی  فرد آدمی است که چگونگی سازگاری اختصاصی آن فرد را با محیط تعیین می­کند. مقصود آلپورت از سازمان با تحرک این است که شخصیت، با این که همه عناصر تشکیل دهنده­اش با هم ارتباط و پیوستگی و همکاری دارند، پیوسته در رشد و تغییر و تحول است؛ ضمناً فعالیت های بدنی و روانی از هم جدا نیستند و هیچ کدام به تنهایی شخصیت را درست نمی­کنند، بلکه با هم آمیختگی دارند و بر روی هم شخصیت را تشکیل می دهند.

 

 

گرچه نظریه­پردازان شخصیت با یک تعریف واحد از آن موافق نیستند اما می­توان گفت که شخصیت عبارت است از الگوی نسبتاً پایدار صفات، گرایش­ها یا ویـژگی­هایی که تا اندازه­ای به رفـتار فــرد دوام می­بخشد، به طور اختصاصی­تر، شخصیت، از صفات یا گرایش­هایی تشکیل شده است که به تفاوت­های فردی در رفتار، ثبات رفتار در طول زمان و تداوم رفتار در مـوقعیت­های گوناگون می‌انجامـد ایـن صفات می توانند منحصر به فرد باشند، در برخی گروه­ها مشترک باشند یا کل اعضای گونه در آن سهیم باشند ولی الگوهای آنها در افراد تفاوت دارند. بنابراین هر کسی با این که به طریقی شبیه دیگران است شخصیت منحصر به فردی دارد (فیست و فیست؛ 2002؛ ترجمه سیدمحمدی 1390).


فرم در حال بارگذاری ...

« پیش بینی تحلیل رفتگی آموزشی بر اساس تحریف شناختی و باورهای غیر منطقی در دانشجویان دانشگاه بوعلی سینا همدانپیش بینی سلامت روان بر اساس سبک های مقابله ای و سبک هویت »